English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3635 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
parametric estimate U براوردی که بر مبنای در نظرگرفتن متغیرها انجام میشود
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
activity time U زمان هر فعالیت
latest finish time U دیرترین زمان ختم یک فعالیت
biological half time U زمان فعالیت یک عامل میکروبی
early start U زودترین زمان شروع یک فعالیت
early finish U زودترین زمان ختم یک فعالیت
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
biological half time U زمان امکان فعالیت عامل میکربی
dies non U روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
resource leveling U زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
academe U فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
mutatis mutandis U عبارت لاتینی به معنی تغییرات لازم را انجام دادن
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
setting time U [مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی]
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
procurement lead time U زمان انجام خرید
lead time U زمان انجام سفارش
order processing time U زمان انجام سفارش
lead time U زمان انجام کار
course of dealing U زمان انجام معامله
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
internal lead time U زمان انجام سفارشهای داخلی
estimated cost U هزینه براوردی
estimated position U نقطه براوردی
estimated reserves U ذخائر براوردی
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed U چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
run duration U که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
universal U مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
operation U عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
duty rated U بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
fix U 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fixes U 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
completing U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
i/o U پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود
incremental computer U وسیله خروجی گرافیکی که در مراحل کوچک حرکت میکند بار داده ورودی که اختلاف بین محل فعلی و محل لازم را نشان میدهد که خط ها و منحنی ها به صورت مجموعهای خط وط مستقیم انجام شود
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
learning curve U منحنی که نمودار این مطلب است که باتکرار یک عمل زمان انجام ان عمل کوتاهتر می گردد
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
subroutine U بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
idled U نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idle U نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idles U نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idlest U نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
binding U لازم الاجرا لازم
bindings U لازم الاجرا لازم
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presenting U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
present U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
presents U زمان حاضر زمان حال
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
activities U فعالیت
actuality U فعالیت
stir U فعالیت
activeness U فعالیت
acting U فعالیت
activation U فعالیت
exercised U فعالیت
exercises U فعالیت
function U فعالیت
functions U فعالیت
functioned U فعالیت
exercise U فعالیت
stirred U فعالیت
stirrings U فعالیت
stirs U فعالیت
activity U فعالیت
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
business activity U فعالیت بازرگانی
operant U فعالیت کننده
cerebration U فعالیت مغزی
operating level U سطح فعالیت
operational environment U محیط فعالیت
optical activity U فعالیت نوری
politicking U فعالیت سیاسی
auxiliary activity U فعالیت فرعی
activates U به فعالیت پرداختن
activating U به فعالیت پرداختن
hey day U روز پر فعالیت
critical activity U فعالیت بحرانی
inactivity U عدم فعالیت
turn over U عایدی فعالیت
event U عمل یا فعالیت
events U عمل یا فعالیت
inaction U بدون فعالیت
activate U به فعالیت پرداختن
ventures U فعالیت اقتصادی
activity analysis U تحلیل فعالیت
ventured U فعالیت اقتصادی
activity chart U نمودار فعالیت
activity coefficient U ضریب فعالیت
activation U به فعالیت دراوردن
activity wheel U گردونه فعالیت
activity light U چراغ فعالیت
activity cycle U چرخه فعالیت
activity ratio U نسبت فعالیت
activity rate U نرخ فعالیت
low activity U فعالیت پایین
activity drive U سائق فعالیت
activity quotient U بهر فعالیت
activity of soil U فعالیت خاک
activated U به فعالیت پرداختن
venturing U فعالیت اقتصادی
off year U سال کم فعالیت
on stream U درحال فعالیت
somatotonia U فعالیت گرایی
venture U فعالیت اقتصادی
somatotonic U فعالیت گرا
publicity drive U فعالیت تبلیغاتی
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1time is prceious it has great
3service times
3service times
3service times
1confinement factor
2actus reus
2با درد بساز
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com